سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شما را به پنج چیز سفارش مى‏کنم که اگر براى دسترسى بدان رنج سفر را بر خود هموار کنید ، در خور است : هیچ یک از شما جز به پروردگار خود امید نبندد ، و جز از گناه خود نترسد ، و چون کسى را چیزى پرسند که نداند شرم نکند که گوید ندانم ، و هیچ کس شرم نکند از آنکه چیزى را که نمى‏داند بیاموزد ، و بر شما باد به شکیبایى که شکیبایى ایمان را چون سر است تن را ، و سودى نیست تنى را که آن را سر نبود ، و نه در ایمانى که با شکیبایى همبر نبود . [نهج البلاغه]

رب کوچک من . . .

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 90/12/4 6:52 عصر

رب کوچک من!

بر گرفته از کتاب دو گوهر بهشتی

وجود نازنین ملّا محمد نراقی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن عارف عظیم الشّأن و آیت حق می فرمایند: من در کاشان داشتم راه می رفتم، همین طور که از کنار دیواری ردمی شدم، صدای ضعیفی به گوشم خورد، کسی در پشت باغ مدام می گفت: رب عزیز من! ایشان می فرمودند: ابتدا تصور کردم که عشق باز یهای ظاهری دنیاست اماوقتی نزدیک تر شدم، صدای ضعیف مادری را شنیدم که میگفت: نگو، کفر است.

ایشان فرمودند: من از پشت دیوار ناخودآگاه گفتم: بگو، عین عبادت است.

یک دفعه جوان بیرون آمد و مرا دید. به من گفت: چه کنم؟ او به من میگوید:نگو، بگویم یا نگویم؟ گفتم: بگو.

گفت: می دانید که چه شد من اینگونه می گویم؟ من یک شب در خواب دیدم که به خدا میگویم: خدایا! من می خواهم تو را ببینم. صدایی به حالت خنده گونه و خیلی ملیح گفت: انبیاء هم همین را گفتند ولی نتوانستند اما من یک راهی به تومی گویم که م توانی و آن این که به مادرت نگاه کن، انگار که به من نگاه کردی!

من از آن جا به بعد مدام ناخودآگاه به او می گویم: ربمن! ربکوچک من! - در قرآن هم بیان شده « رَبِّ ارْحَمْهُما کَما رَبَّیان ی صَغیر اً »

ملّا محمد نراقی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگوید، به او گفتم: بله، در قرآن هم اشارهشده که موسی به خدا گفت: میخواهم تو را ببینم اما به او گفته شد: نمی توانی ببینی.

چو رسی به طور سینا أرنی نگفته برگرد

که نیرزد این تمنّا به جواب لن ترانی

ملّا محمد نراقی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگوید، از او پرسیدم: مادرت را چقدر دوست داری؟ گفت: این باغ را می بینید؟ گفتم: بله. گفت: این باغ از پدرم که غریق رحمت الهی شده به من رسیده است، حالا که پدرم رفته است، حاضر هستم این باغ بسوزد اما تا من زنده ام حداقل خدا دیگر مادرم را نگیرد تا اول من بمیرم وبعد مادرم.

ملّا محمد نراقی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگوید: پیشانی اش را بوسیدم و به او گفتم همراه من بیا، با تو کار دارم. از آن پس ایشان فرزند آن مادر را با خود همراه و او را جزء عرفا کردند.

 

 




کلمات کلیدی :

قالب وبلاگ | قالب
گالری عکس
دریافت همین آهنگ

قالب وبلاگ